خوابیده خیلی نرم و آروم و زیر نور چراغ تراس صورتش برق میزنه. گاهی انگشتای دست راستش که از پتو بیرون اومده ت میخوره که اگه اونم نبود نگرانش میشدم از بس آروم و بیحرکنه. من حالا بیشتر از نیم ساعته اینطور بالای سرش نشستم و خیره نگاش میکنم و دلم ضعف میره و خدا رو شکر میکنم.
عجب آرامش غریبی اول صبحی اینجا حاکم شده!
درباره این سایت