از کلیشه‌های عاشقانه نفرت دارم، از این پارادایمی که معشوق های تویشان کاغذی‌اند و عاشق‌ها موجوداتی پلاستیکی که فقط ناله‌ می‌کنند از فراقی که اگر وصال شوند نمی‌دانند چه کارش کنند!
من از کلیشه ها متنفرم هرچند گاهی احمقانه ناخودآگاهم را محصور میانشان دیده‌ام، اما هیچ وقت برایم قابل تصور نیست کلیشه شدن، آن هم کلیشه شدن در روزگار مسخره و کپسولی ما!
عشق برای من تعریفش خود تویی، از کلیشه‌ها متنفرم! زیر نور ماه دراز می‌کشم این شب‌ها و چارچوب‌های خودم را می‌سازم. چارچوب‌هایی که یک سمتش می‌شود خنده‌های زیبای تو یک‌سرش من که دوستت دارم و این خود زندگی است، چیزی که قرار نیست تکرار بشود و ما مسیر خودمان را می‌سازیم فارغ از کلیشه‌ها.
و فارغ از این همه حرف‌ها، چقدر دلم برایت تنگ شده زیر نور ماه و نسیم خنک سحرهای تهران.

[جای عاشق بگذار مومن، چه توفیری می‌کند؟]

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها